- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت عباس علیه السلام قبل از شهادت
بـر لـب آبـم و از داغ لـبت می مـیـرم هر دم از غصۀ جان سوز تو آتش گیرم مـادرم داد به مـن درس وفـاداری را عشق شیـرین تو آمیخـته شد با شیرم گاه سـردار عـلـمدارم و گـاهی ســقـا گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم بوتۀ عشق تو کرده است مرا چون زر ناب دیگر این آتـش غـم ها نـدهـد تغـیـیرم گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است از خـزان تو دگر ای گل زهـرا پیرم غیـرتم گاه نـهـیـبم زند از جا برخـیز لـیک فـرمان مـطاع تو شود پا گیرم تا که مأمور شدم عـلـقمه را فـتح کنم آیت قـهـر بـیان شد، ز لب شـمشـیرم سایـۀ پـرچـم تو کرد ســرافـراز مـرا عـشق تو کرد عطا دولت عـالم گیرم کربلا کعبۀ عشق است ومن اندر احرام شد در این قبلۀ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود حج من و تقـصیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کـنم دیـده فـدا، چـشـم به راه تیـرم ای قد و قامت تو معنی« قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجـودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی رکوع است نماز من و این تکبیرم جسدم را به سوی خیمۀ اصغر نبرید که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها
کعبه بی نام و نشان می ماند اگرزینب نبود بی امان دار الأمان می ماند اگر زینب نبود گرچـه دادند انبـیاء هریک نـشان از کربـلا کربلا هم بی نشان می ماند اگر زینب نبود مکتب ســرخ تشـیّـع کـز غـدیـر آغـاز شـد تا ابد بی پاسبان می ماند اگر زینب نبــود مکتب قرآن که از خون شهیدان جان گـرفت بی تحرّک همچنان می ماند اگر زینب نبود کـاروان مـهـدویّــت در مسیـــر فـتـنـه هـا بی امیـر کاروان می مـاند اگر زینب نبود مجری احکام قـرآن بود او باصبـر خویش دین حقّ بی حکمران می ماند اگر زینب نبود کـرد اسـلام حـسـیـنـی از یـزیدی را جُـدا حقّ و باطل توأمان می ماند اگر زینب نبـود شعـلۀ عـالم فـروز نـهضت سـرخ حـسیـن زیر خاکستـر نهـان می ماند اگر زینب نبـود نـالـة مظلـومیِ لب تـشنـگان دشـت خـون در گـلوگـاه زمـان می ماند اگـر زینب نبـود خون ثارالله رمزی را که درصحرا نوشت تـا ابد بـی تـرجمان می ماند اگر زینب نبـود فارسان صـحـنۀ « هیهات مـن الـذّلـه» را داغ ناکامی به جان می ماند اگر زینب نـبـود ای «مؤیّد» هرچه هست از زینب وایثار اوست جـانِ هستـی نـاتوان می ماند اگر زینب نبـود
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
حسین بود و تو بودی، تو خواهری كردی حـسـینِ فـاطمه را گـرم، یـاوری كردی غریب تـا كــه نـمـانــد حسین بی عباس به جای خـواهری آنجا برادری كردی گذشتی ازهمه چیزت به پای عشق حسین چه خواهری تو برادر؟ كه مادری كردی تو خواهری و برادر، تو مادری و پدر تو راه بودی و رهرو، تو رهبری كردی پس از حسین چه بر تو گذشت وارث درد! به خون نشستی و درخون شناوری كردی
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام علیها
این ماه نخشب است که درتب نشسته است یا دختر علی که به مرکب نشسته است؟ این گل زباغ کیست که از عطر دامنش بر خاک تفته لاله و کوکب نشسته است این بحر بیکرانه چه دیدهست کاینچنین از موج خون و خشم، لبالب نشسته است آیا اسـیـر می بری ای شام تـیـره بخت؟ این سورۀ نساست که درشـب نشسته است این زن همان زن است که بر خاک درگهش روح الامین هماره مؤدب نشـستـه است طوفان خشم فـاطمه میپرورد به جــان امشب اگر چه زمزمه بر لب نشسته است بار امـانـتی که فـلــک میکشد به دوش بر شانه های زخمی زینب نشسته است زنجـیـر را بـگـو که مـدارا کــنــد دمی این ماه نخشب است که در تب نشسته است
: امتیاز
|
مصائب بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام
دشت می بلعید، کم کم پـیکر خورشید را بر فـراز نیزه می دیدم، سرِ خورشید را آسـمـان گو تـا بشویـد با گـلاب اشک ها گیسوان خـفتـه در خاکسترِ خورشید را بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند پیـکـرِ از بـوریا عـریان تـرِ خورشید را چشم های خفته در خونِ شفق را وا کنید تا بـبـینـد کـهـکشانِ پـرپـر خورشید را نیمی از خورشید، در سیلاب خون افتاده بود کاروان می بـُرد نـیم دیگـر خورشید را کاروان بود و گـلوی زخمی زنگـوله ها ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را آه ، اشترها چه غمگین و پریشان میروند بر فراز نـیـزه می بینم سرِ خورشیـد را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام
کربلا را می سرود این بار، روی نیزه ها با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزه ها نینوایی شعر او از نای هـفـتاد و دو نی مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزه ها چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست لالهها را سر به سر بشمار، روی نیزه ها زخمی داغند این گلهای پرپر، ای نسیم! پـای خود آرامتر بگـذار روی نیـزه ها یا بر این نیزار خون امشب متاب ای ماهتاب یا قـدم آهـسـته تر بـردار روی نیـزه ها قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش چـشم میر کاروان، بیدار روی نیزه ها زنگـیان آئـیـنه میبـندند بر نی، یا خـدا پرده بر میدارد از رخسار روی نیزه ها؟ صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفتوگوست رو به رو، بیپرده، در انظار روی نیزهها یاد داری آسمان؟ با اختران، خورشید گفت: وعدۀ دیدارمان: این بار روی نیزه ها؟! با برادر گفت زینب: راه دین هـموار شد گر چه راه توست ناهموار روی نیزه ها ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچهها بلکه افـتـد سـایـۀ دیـوار روی نـیزه ها صحنۀ اوج و عروج است و طلوع روشنی سیر کن سیـر تجـلّی زار روی نیزه ها چشم ما آئینه آسا غرق حیرت شد چو دید آن همه خورشید اختربار روی نیزه ها
: امتیاز
|
خروج اهل بیت از کربلا و مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها
کاروان ره می سپرد اما دل و جان سوخته اشک دریـا می نـمود، اما بـیـابان سوخته آه! از شام غـریبانی که بر عالم گذشت دشت و دریا غرق خون، پیدا و پنهان، سوخته آسـمان تا آسـمـان بـال ملائک، ریخـته حوریان را، کاکُلِ زلفِ پریشان، سوخته دیدم آن شب بر زمین، خاکستر پروانه را شمع را دیدم ولی سر در گریبان، سوخته خاک را باران تیر و نیزه ها سیراب کرد گلشن زهرا ولی در زیر باران، سوخته کاروان می رفت و بیرق از سر خورشید داشت بود بر بالای نی، برگی ز قرآن، سوخته کاروان می بُرد زینب را به سوی سرنوشت داشت در صحرا ولی جا مانده ای، آن سوخته لاله اند آن زخم بر دوشانِ خونین پیرهن؟ یا زمین از آتش داغ عزیزان، سوخته؟ کیست تا در پاره ای از بوریا پنهان کند؟ جسم صد چاکی که بر ریگ بیابان، سوخته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شب عاشورا
بگــذار تـــا بمیــرم و تــنهــا نبــینمت تنها به روی سینه صحـــرا نبینمت امشب بیا که بوسه زنم برگــلــوی تـو شاید بمیرم از غـــم و فردا نبینمت می ترسم از نگاه به گودال آن طرف دارم دعا به زیر لب آن جــا نبینمت غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد من نـذرکرده ام که به نی هـا نبینمت امشب برای من تو دعاکن که شام بعد بی سر به روی دامن زهـرا ببینمت
: امتیاز
|
شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
از میان خیــمه تا گــودال… با ســر آمده این برادرزاده که جـــای بــــرادر آمده کیست این آزاده که پرواز دارد می کنـد؟ کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده هر طریقی بوده از عـمـه جـدا گردیـده و از پس چشمان خیس خواهرت برآمده با نـــوای "لا افارق" با نگاهی اشک بار تا میان معــرکه با حـــال مضطر آمده خون ابراهیم دررگ هاش جاری گشته است مثل اسماعیل اگر تا زیر خنـــجر آمده مثل سقـــای حـرم، با بـــوسـۀ شمشیرها دستش آویزان شده،از جای خود درآمده آه؛ خنجر پشت خنجر… در میان قتلگاه تا که تــیری آمده، یک تیر دیگــر آمده او به روی سینـۀ معــشــوق مأوا کرده و صبر تیر حرمله انگار که ســـر آمده حق الطاف عمورا خوب جبران کرده است این برادرزاده که جای بـــــرادر آمده …
: امتیاز
|
شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
من كه از معـركۀ جنگ نـمی تـرسیـدم دیدم آن صحنه كه یك لحظه به خود لرزیدم دیدم از قـلبِ عمو، زخم دهان وا كرده دفعـتـاً بغضِ گره خورده شدم، تركیدم نیزه ها بود كه بر جسم عمویم می رفت هیچ كس فاش ندید آنچه من آنجـا دیـدم دیـدم از وجه عمو خـون خدا می ریزد من به جای همه با فاطمه خون گرییدم بوسه ای را كه به من داد عمو،عمه نداشت خم شدم وجـه خـدا را به خـدا بـوسیـدم "اِبنِ كَعب" آمد و با نیزه و شمشیر بلند قصد جان عمویم كرد ه و من می دیدم دست خود را سپـر تـیـغ بـلـنـدش كردم قطع شد دستم و جانبـاز حـرم گـردیـدم گفتمش "یَابنَ خبیثه" عمویم را بكشی!؟ مرگ را زودتر از مرگ عمو بگزیدم حرمله تیر جفایی به گـلویم زد و رفـت من در آغوش عمو سخت به خون غلتیدم هم نَفَس با عمویم بودم و جان می دادم و به این هم نفـسی بود كه می نـازیـدم تـیـغـی آمد سر من را ز بدن كرد جـدا بعد از آن زیر سم اسب به خود پیچیدم هیچ كس مثل من این جا به شهادت نرسید پــدرم آمــد و بــا درد بــه او خـنـدیـدم من كه عـبـدالـلـهـم از لـعـل ابـاعـبـدالله مثل قـاسـم به خـدا جام عـسـل نـوشیـدم من تأسّی به عمو كردم و بی غسل و كفن نیـزه و تیر و سنـان جای كـفـن پوشیدم چون ستوران به تن پاك عـمـو تـازیدند باز هم زیر سم اسب به خون غـلـتـیـدم
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
کیست ماهی که چنین چهره بر افروخته است؟ وز عطش بر لب دریا، جگرش سوخته است سیـزده ساله جوانی که در عرصۀ عشق قامت افرا خته و چهره بر افروخته است قـاسم است، این پسر حُسنْ که خیاط ازل جـامۀ سرخ شهادت به تنـش دوخته است از شرار عطش و تابش خورشـید، دریغ هم رخش، هم جگرش،هم دهنش سوخته است این بُوَد نیروی توفنده که در کرب وبلا بـهـر امـداد برادر، حسن، اندوخـته است قاسـما! آنـچه «مـؤیـّد» بـه تو تقـدیم کـند گوهر اشکی و شعریّ و دلی سوخته است
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
آسمان شاهد کـشـف حسنـی دیگر بود نـوۀ فـاطـمـه اما خـود پـیغـمـبــر بـود پدرش بود خـلـیـل و خود او اسماعیل گرچه در مــرتبۀ عشقِ خدا برتر بود هر کجا پای نهد بوی خوشش می ماند عطر جا مانده ازاو یک تنه یک قمصربود دست و بازوش، قد و قامت و رعنایی او همه از طایفه ای هست که نام آور بود گرچه باباش کمی زود سفر کرد،عمو سیـزده سال برایـش پـدر و مـادر بـود دشمنش گفت حسن وارد میدان شده است تا زمانی که رجز خواند در این باور بود وسط دشت به زیر قــدمش گـل رویید چـون تجـلـی هـو الأول و الآخـر بـود سخنانش همگی بوی بنی هاشم داشت کـربـلا منتـظـر حـادثه ای دیـگـر بود
: امتیاز
|
مناجات محرمی با امام زمان عج الله تعالی فرجه
چه می شود که شبی بشنوم صدایت را به درد، گریه کنم زخم روضه هایت را بگو کجا زده ای خیمه، در کدامین دشت به این دو چشم که طی کرده رد پایت را زمان بدون تو امشب چه سرد میگذرد بـیا که گـرم کـنی مـجـلـس عـزایت را جسارت است ولی میشود همین شب سرد کـشی به روی سرم لحظه ای عبایت را گمان کنم که صدایت گرفته چون زینب مـیان بغـض صـدا می زنـی خـدایت را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با امام زمان (عج)
اين هـفـتـه هم گـذشت تو امـا نـيـامدی خــورشـيـد خـانــوادۀ زهـرا نــيـامـدی از جــادۀ هـمـيـشـۀ چـشـم انـتـظـارهـا ای آخـــريـن مـســافــر دنـيـا نـيـامـدی صبحي كنار جاده تو را منـتـظر شديم «آمـد غـروب، رفت و تو آقـا نيامدی» از لطف بی نهـایـتـت اصلاً بعيد نيست شــايــد كـه آمــدی گــذر ما نـيــامــدی امروزمان كه رفت چه خاكی به سر كنيم آقــای مـن اگــر زَد و فــردا نــيــامدی غيبت بهانه ای است كه پاكيزه تر شويم تـا روبــروی مـان نـشـدی تـا نـيـامـدی
: امتیاز
|
مناجات محرمی با امام زمان عج الله تعالی فرجه
از هجـر تو طبیعـت مـا گـریـه می کند چــشـم تــمـام آیــنـه ها گـریـه می کـنـد چشم انتظار آمدنت شیر خوارهای است گهوارهای به کرب و بلا گـریه می کند پای سـه سالهای که پر تاول آمده است دارد به اشک آه و دعـا گـریه می کـند در عـلقـمه به خاطر تو مشک پاره ای دارد کـنـار دسـت جـدا گـریـه می کـند گودال سرخ روزعطش نعـره می کشد از روضه های خـون خدا گریه می کند
: امتیاز
|
شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از سوزِ تب تـوانی به پیکـر نـداشتی فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی یـادِ خـدیجه می کـنـی و آه می کشی یعنی که تاب دوریِ هـمـسـر نداشتی بعد از غدیر و توطـئه هایِ منـافـقـین دلـشـوره جـز غـریبی حـیدر نداشتی میـخـواستی سفارش حقِ عـلـی کـنی امّا چـه فــایــده که تو یــاور نداشتی عمری برای اینکه هدایت شوند خلق در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی وقتی صدایِ فـاطـمـه آمد که سوخـتم در عرش می شنـیدی و باور نداشتی رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفـس تـابِ صـدایِ نـالـۀ دخـتــر نـداشـتـی مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت آنـجـا مگـر بهشت مُـعـطّـر نـداشتـی پـنجـاه سـالِ بعـد مشخـص شود چرا از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی وقـتـی عدو محاسن او را گرفته بود از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی
: امتیاز
|
شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
کم گریه کن که گریه امانت بریده است گـویا که وقت رفـتـن بـابـا رسیده است حق داری ازغمش به سر و سینه میزنی چون مثل او کسی به دوعالم ندیده است در روز آخـرش چه شده این چنین نبی جز اهل بیت تو زهمه دل بـریـده است بر روی سینه اش حـسنیـن ناله می زنند اشکش برای هر دو زغمها چکیده است برگو که مرتضی چه شنـیـده کـنـار او رنگش چنین ز طرح مسائل پریده است ایـنـجـا همه برای شما گریه می کـنـنـد چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است این روزها به پشت در خـانـه ات مرو گویا عدو که نقشۀ قـتـلـت کـشیده است جان حسین و جان حسن جان مرتضی کم گریه کن که گریه امانت بریده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
در مــاتــم فــراق پــدر گــریه میکـنم همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم شب ها و روزها ز غمش مویه میکنم تا آخــرین تــوان بصــر گریه میکنم خواب شبانه ازسر زهـرا پریده است مانـنـد شـمـع تا به سحـر گـریه میکنم داغی عظیم دیده ام ای مـردمان شهر با لحن جـانگـدازی اگر، گـریه میکنم پـیـغـمـبـر طـوایـف اهــل بـکــاء شدم قــدر تـمـام اشـک بـشـر گـریه میکنم خشکد اگر که چشمۀ اشکم دوباره من با دیده های سرخ جـگـر گـریه میکنم
: امتیاز
|
عید سعید غدیر
تا كه از آن جمعیت بردارد این اكراه را دست بالا برد تا بالا بگیـرد مـاه را اِن یكادی خواند و بی تاثیر كرد آن لحظه ها آتش چـشم حسود چند تن بدخواه را ظهر داغی بود و گرما بود و خورشید حجاز از نـهـاد دشت بیرون می كـشـانید آه را دست بــالا بُــرد تـــا آن آیــه را نـازل كــنــد یا گــذارد بر ســر هر سـوره بسمالله را ناگهان تكلیف روشن شد جهاـن معنــا گرفت در زبــان آورد وقتی جملهای كــوتاه را خندهای زد تا فـضـا را لحظه ای خوشبو كند از دهـانش ریخت عطر وال من والاه را ماه را بـالاتــر از بـــالاتر از بـالا گــرفـت تـا كـسـی شب در بیابان گم نسازد راه را در میان بغضهای خــویش پنهان كرده بـود عــرض تبــریك سیــاه عده ای گـمراه را دفتری بــرداشت اسم دوستــان را ثبت كـرد آخــر دفـتــر اضافــه كــرد اســم چـاه را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
درد دارم ای پـدر در قسمت پا بـیـشتر چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر گرچه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی بر تـنـم انـداخـتـه شـلاق هـا جـا بیـشتر دست بر پهلویم و از دیده می ریزم سرشک روزها خیلی کم اما نیمه شب ها بیشتر تا نیاندازد سرت را از سر نیـزه زمین ما قـسـم دادیم خولی را به زهـرا بیشتر از سر بغضی قدیمی بر سر ما سنگ رفت از تو کـیـنـه داشـتـنـد اما ز مولا بیشتر اینکه چشمش را عمو بالای نیزه بسته بود ای پدر هـسـتـیـم فـکـر این معما بیشتر گر چه بوسیدند رویت را تمام سنگ ها دوست دارم که ببوسم من لبت را بیشتر بعضی اوقات ای پدر جان جای کل کاروان می زدند این بی حیاها عمه ام را بیشتر تو کنار قـتـلـگـاه، عـمـو کـنـار عـلـقمه آرزو دارم بـمـیـرم من هـمـین جا بیشتر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
هر چند بی تو دیدم... دوران پـیـریم را از یـاد بردم اما... با تو اسـیــریم را... چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اش را واکـن که سیـر بینی،سیمای پیریم را... ازهرطرف که رفتم؛ زخمی به پبکرم خورد ای وای اگـر بـبـیـنـی پای کـویـریـم را بـا تــار تـازیـانـه، با پـود کعـبِ نی هـا بر پیکرم تنیدند... فرش حصیریم را... من را ببخش اگر باز، لکنت زبان گرفتم بابا شـکـسته دستی... دنـدان شیـریم را
: امتیاز
|